شناسهٔ خبر: 34381 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

سفری به قلمرو خیال‌انگیز «ذهن لقب‌گذار» ایرانیان در تاریخ

اصطلاحات عامیانه مردمان هر سرزمین یکی از منابع مهم برای جست‌وجو و کنکاش در تاریخ اجتماعی به‌شمار می‌رود. از دریچه بررسی این اصطلاحات می‌توان به رفتارها، کنش‌ها و واکنش‌های شخصی و اجتماعی آن مردمان در دوره‌های گوناگون تاریخی پی برد. «لقب» و «لقب‌گذاری» در فرهنگ ایرانی، به یکی از ویژگی‌های مهم رفتاری مردمان این سرزمین بدل شده است.

 

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه شهروند؛ مهدی یساولی در یادداشتی نوشت:

 اصطلاحات عامیانه مردمان هر سرزمین یکی از منابع مهم برای جست‌وجو و کنکاش در تاریخ اجتماعی به‌شمار می‌رود. از دریچه بررسی این اصطلاحات می‌توان به رفتارها، کنش‌ها و واکنش‌های شخصی و اجتماعی آن مردمان در دوره‌های گوناگون تاریخی پی برد. «لقب» و «لقب‌گذاری» در فرهنگ ایرانی، به یکی از ویژگی‌های مهم رفتاری مردمان این سرزمین بدل شده است. شاید تاکنون کمتر به این مسأله توجه کرده باشیم که لقب‌گذاری روی یکدیگر در میان ایرانیان، از گذشته‌های دور تا امروز، رواج فراوان داشته است. زمانی هم که موضوع «لقب در تاریخ» مطرح می‌شود، ذهن‌ها به‌سوی القابی می‌رود که شاهان از گذشته‌های دور بر خود و نیز بر درباریان به‌ویژه در سده‌های اخیر و مشخصا در دوره قاجار می‌گذاشته‌اند. این مسأله نیز بیشتر توجه را جلب می‌کند که لقب‌های یادشده در دوره قاجار، «فروشی» بوده‌اند و ماجرا تا آن‌جا پیش می‌رود که فروختن و خریدن لقب، به تعبیر تاریخ‌نگاران به یکی از امراض اعیانی در میانه‌ها و نیمه پایانی دوره قاجار بدل می‌شود. لقب‌های شاهانه و درباری اما در این‌جا از گستره بررسی‌مان بیرون است. آنچه موردنظرما است، لقب‌هایی بوده که مردمان کوچه و بازار در زندگی روزمره بر یکدیگر می‌گذاشته‌اند. لقب‌گذاری مردم روی یکدیگر در تاریخ ایران، به سنتی پاینده و البته قابل‌تامل در فرهنگ ساکنان این سرزمین بدل شده است. گسترش این لقب‌گذاری‌ها به اندازه‌ای بوده که آن را به‌عنوان یک سوژه مهم رفتار شخصی و اجتماعی ایرانیان در تاریخ، قابل مطالعه و بررسی کرده است.

شعبان بی‌مخ،
رضا یه‌وری و مصطفی دیوونه!
این بخش از گفت‌وگوی شعبان جعفری که در کتاب «خاطرات وی» آمده است، به زبانی ساده، رواج لقب و لقب‌گذاری در میان مردمان جامعه ایرانی را نشان می‌دهد.
«چرا این لقب «شعبان بی‌مخ» را به شما دادند؟»  لا‌اله‌الا‌الله، شروع شد! [خنده] خدمت شما عرض کنم، ما مدرسه که می‌رفتیم، با همین تیمسار مهدی رحیمی خدابیامرز و اون تیمسار رضا عظیمی که گردنش اینجوری [سر را به سمت راست کج می‌کند] بود، تو یه کلاس بودیم. بعد که معلم میومد و بچه‌ها می‌خواستن برن دستشویی، اینجوری می‌کردن [انگشت سبابه را به نشان اجازه گرفتن بالا می‌برد] اونوقت معلم می‌گفت: «برو! من اینکارو نمی‌کردم، هر وقت می‌خواستم راهمو می‌کشیدم می‌رفتم بیرون. اونوقت معلمه با انگشت میزد به شقیقه‌ش و به بچه‌ها می‌گفت: «مخش خرابه! مخ نداره!» از همونجا اینا اسم مارو گذاشتن «بی‌مخ». همون سپهبد عظیمی، اونم یه‌وری بود دیگه. همه بهش میگفتن «رضا یه‌وری» چون گردنش کج بود دیگه.
«پس آن دوره لقب گذاشتن رایج بود؟»
می‌گفتن دیگه. هرکسی تو محل یه لقبی داشت. اون‌وقت‌ها مرسوم بود از بچگی وقتی یه لقب‌ رو کسی می‌ذاشتن، روش می‌موند.
«گمانم لقب شما مشهورترین لقب ایران باشد، کسی نیست که آن را نشنیده باشد».
می‌خوام یه‌چیزی براتون تعریف کنم. تو باشگاه هر وقت ورزش داشتم، بعدش صحبت می‌کردم. یه روز مصطفی دیوونه اون بالا نشسته بود. منم تو گود داشتم صحبت می‌کردم. هرچی ما می‌گفتیم این تصدیق می‌کرد، سرشو تکون می‌داد و می‌گفت:   «درسته!» زورخونه‌م حالا شلوغ! منم یه‌وقت گفتم: «بالاخره حرفای یه بی‌مخو یه دیوونه باید تصدیق کنه دیگه! اینهمه آدم این‌جا نشسته هیشکی حرف نمیزنه، تو هی کله‌تو تکون میدی!» [خنده]».
این یاسمن لطیف‌اندام!
بخشی از این لقب‌گذاری‌ها می‌تواند برگرفته از فرهنگ و سنت‌های عربی باشد. اعراب از گذشته‌های دور، افزون بر نام هر فرد، لقب یا کنیه‌ای برای او برمی‌گزیدند که بیشتر بدان نامیده می‌شود. نام هر فرد درواقع در حاشیه لقب و کنیه او قرار می‌گرفت.
پیچیدگی‌های رفتاری جامعه ایرانی می‌تواند یکی از عوامل لقب‌گذاری بر دیگران به‌ویژه نزدیکان و پیرامونیان قلمداد شود. سرزمین ایران از نظر جغرافیای سیاسی، از هزاره‌های دور در یک منطقه حساس و در مسیر حرکتی اقوام گوناگون قرار داشته است. رخداد جنگ‌ها، لشکرکشی‌های بزرگ و کوچ قبایل صحراگرد در مسیری که ایران امروز در آن جای گرفته، تغییرات بزرگ تمدنی، سیاسی و اجتماعی را درمیان ایرانیان موجب شده است. توصیف این شرایط از سخن امروزمان بیرون است. این دگرگونی‌های بزرگ اما به‌ویژه در حوزه اجتماعی، بر رفتارها و خلقیات ایرانیان تاثیرهایی شگرف برجای گذاشته است. مهم‌ترین اثر آن را می‌توان در پیچیدگی‌های رفتاری و شخصیتی انسان ایرانی درک کرد. از همین‌رو است که می‌بینیم از گذشته‌های دور تا امروز، ایرانیان به‌جای آن‌که سخن و دیدگاه‌شان را هم در حوزه‌های رفتار شخصی هم در حوزه کنش‌های اجتماعی بی‌پرده بیان کنند، آن را لفاف‌های گوناگون پیچیده، به زیورهای گوناگون آراسته و به‌گونه‌ای پیچیده عرضه می‌دارند. بخشی از زمینه‌های شکل‌گیری ضرب‌المثل‌ها، کنایه و بسیاری از فنون ادبی، به همین موضوع بازمی‌گردد. برخی لقب‌ها از همین سرچشمه رفتاری بهره‌مند شده و شکل گرفته‌اند.  ذوق ادبی و خلاقیت ذهنی ایرانیان در خیالپردازی در دنیای واژگان، در شکل‌گیری لقب‌ها بسیار نقش داشته‌ است. آن‌گونه که عبدالله مستوفی در کتاب «شرح زندگی من» روایت می‌کند «یاسمن اسمی است که [در دوره قاجار] سابقین به‌کنیزهای سیاه می‌دادند. شعرا زن سفید و لطیف‌اندام را به سمن تشبیه می‌کنند. معنی کنایه بعد از این دو تشریح واضح است و حاجت بتوضیح ندارند». در جایی دیگر به یکی از پیشخدمت‌های ناصرالدین‌شاه اشاره می‌کند که ظریف‌جثه بوده و شاه قاجار بر همین اساس به او «مردک» می‌گفته و دیگران نیز به تقلید شاه «آقا مردک‌خان»ش می‌خواندند.
صنفی که امورش بی‌لقب نمی‌گذشت
برخی سنت‌های کهنه در جامعه گذشته، موجبات رواج لقب‌هایی را فراهم می‌آورده است. کارلا سرنا، جهانگرد اروپایی در سفرنامه‌اش به چنین مساله‌ای اشاره می‌کند: «حد اعلای ادب ایجاب می‌کند که همین‌طور از وضع دماغ بستگان نیز پرس‌وجویی بشود به استثنای خانم‌ها که اصلا نباید از آنها اسمی به‌میان بیاید. در صورت ضرورت هم فقط به‌عنوان «منزل» از آنان گفت‌وگو می‌شود».
لقب‌های مردمان در گذشته، گاه رویکرد صنفی می‌یافته است. یکی از تاریخ‌نگاران دوره قاجار در توصیف یک بازاری، بر لقب او نیز تأکید می‌کند: «اسمعیل بزاز، چنان‌که از لقبش پیداست، بزاز و طبیعته مرد خوشمزه‌ای بود». او در جایی دیگر، یکی از کارگزاران دولتی را نیز همین‌گونه معرفی می‌کند: «سیدجواد معروف بخزانه، تحصیلدار خزانه و برادر حاجی‌سیدکاظم معین‌التجار و مردی وقیح و بی‌ملاحظه و بعبارت ساده شخص پرروئی بود.» فراتر از این‌که گاهی لقب‌ها صورت صنفی پیدا می‌کردند، برخی صنف‌ها نیز وجود داشتند که امورشان بی‌لقب نمی‌گذشت؛ داش‌مشدی‌ها، لوطی‌ها و باباشمل‌ها از آن دسته به‌شمار می‌آمدند. «حاج ابراهیم سلاخ، اسماعیل حسن گاودار، پهلوان یدالله معروف به کچل، پهلوان نعمت‌الله سر قبر آقایی، سیدمحمدصادق بلورفروش، محمدقاسم گوسفندی، شاطر حسین خشکه‌پز، آسیدمحمدعلی مسجدحوضی، حاج علی حمامی، مرشد حسین سیاه، پهلوان اصغر نجار، علی پینه‌دوز، مرشد رضا شلی، عباس کوره‌پز، احمد سیگاری

عباس حمامی، عباس خیاط، موسی بنا، مصطفی لره، علی کیانتاش مشهور به دیک‌دیک، جلال معروف به چپه، محمدباقر نعل‌بند، اصغر بازارچه، غلام قناد، مصطفی زاغی، استاد شعبان سلمانی، کاظم طبق‌کش، تقی رضا یخی، مرشد حسین سیاه، استاد حبیب مخمل‌چی، استاد میرزا آقا لال، اکبر جیگرکی، احمد محبی معروف به جنی، شعبان رستمی معروف به خرپاکوب، مصطفی پادگان معروف به مصطفی دیوونه»؛ اینها نام‌ها و لقب‌های برخی اعضای این صنف در اواخر دوره قاجار، پهلوی اول و پهلوی دوم‌اند.
صورت خیال‌انگیز ایرانی در قلمرو حیوانات
از همه اینها که بگذریم، ذهن خیالپرداز ایرانی در گذشته، آن‌جا که از دنیای آدمیان فارغ می‌شده، دیگر قلمروها را نیز از هنر خویش بی‌بهره نمی‌گذارده است؛ آن‌جا که صورت خیال را به سرزمین حیوانات روانه می‌کند. «مرتضی احمدی» که از او به‌عنوان حافظه تاریخی تهران قدیم یاد می‌شد، در روزهای پایانی عمر خویش، گوشه‌ای از این ظرافت ذهنی تهرانی‌ها را برای نگارنده روایت این‌گونه روایت کرد: «تهران قدیم، پرنده‌های بسیاری داشت. هرکدام از اینها برای خود داستان‌ها و حکایت‌هایی به‌همراه می‌آوردند که پدرها و مادرها برای بچه‌ها بازمی‌گفتند. من بارها در تهران آن روزگار، لک‌لک می‌دیدم. گنبد و گلدسته‌های مسجد یا امامزاده‌ای نبود که لک‌لک روی آنها نباشد. خودم یکبار در حرم حضرت عبدالعظیم، جنگ لک‌لک و مار را تماشا کردم. این لقب «حاجی لک‌لک» هم به این پرنده داده بودند، برای خود داستانی داشت که از سینه مادربزرگ‌ها و مادرها به بچه‌ها منتقل می‌شد. زمستان می‌شد ما که بچه بودیم و لک‌لک‌ها را دیگر روی گنبدها و گلدسته‌ها و بام‌های تهران نمی‌دیدیم، می‌پرسیدیم لک‌لک‌ها کجا رفته‌اند. مادربزرگ‌ها و مادرها می‌گفتند لک‌لک‌ها به مکه رفته‌اند. باور نمی‌کنید با چه مهارتی در داستان‌پردازی، رخدادهای در مسیر سفر لک‌لک‌ها از تهران تا مکه را تعریف می‌کردند! آن‌گونه بود که ما به لک‌لک‌ها وقتی که هوا گرم می‌شد و به شهر بازمی‌گشتند، «حاجی لک‌لک» می‌گفتیم!»
روایتی دیگر از یکی از اعیان دوره قاجار می‌تواند پایان‌بخشی بر چگونگی لقب‌گذاری ایرانیان بر یکدیگر باشد: «وقتی که در کرمان بودم، یاور جوانی بود که چون می‌خواست نظامی خیلی متجددی باشد، درمقابل هر اظهار مطلبی چندبار با انگشت سبابه به پیشانی خود می‌کوفت و همین که راه صواب به‌نظرش می‌رسید، بشکنی میزد و تصمیم خود را اظهار یا روی کاغذ می‌آورد. کم‌کم بشکن‌زدن جزو عادت او شده بود. کرمانی‌ها به این سرکار یاور... یا به این جناب سرگرد که امروز سرهنگ هم شده... «یاور تلنگی» [اشاره به تلنگرزدن]   می‌گفتند».

نظر شما